کمال انسانی در نگاه شهید مطهری
تعریف کمال
کمال، صفت وجودی است که برای هر موجودی متناسب با آن و متناسب با غایت آن، معنا می شود؛ بنابراین، کامل بودن هر چیزی به صورت خاص باید تعریف شود. انسان کامل غیر از حیوان کامل و غیر از فرشته کامل و… است؛ ولی میتوان این گونه نتیجه گیری کرد که «کمال، فعلیّت یافتن استعدادها و قوّه ها است».
به اقتضای طبیعت و آفرینش هر پدیدهای، استعدادها و توانمندی های او معیّن، و فعلیت یافتن آنها تعریف میشود، و کمال او عینیّت مییابد؛ چرا که هر ماهیتی به حسب اقتضای ذاتی خود، فقط با اوصاف خاصّی سنخیت، و استعداد همان دسته از کمالات را دارد. به تعبیر شیخ رئیس، ابنسینا:
هر موجودی، زمینه ها و استعدادهای وصول به فعالیت هایی را دارد که متناسب با آن شیء و سازگار با طبیعت و سرشت و استعدادهای درونی او است. (ابن سینا، الاشارات و التنبیهات)
کمالجویی و سعادت طلبی، گرایش طبیعی، غریزی و فطری (ذاتی) هر موجودی است و همه تلاشها به منظور پاسخگویی به این میل ذاتی و اشباع خواسته فراگیر همه پدیدهها است. موجودات نباتی، براساس اقتضای طبیعی، حرکت کمالی خود را دنبال میکنند.عامل حرکت به سوی کمال در حیوانات براساس حبّ ذات و نشأت گرفته از الهام غریزی است؛ امّا در انسان، کمال و عینیّت یافتن استعدادها و توانمندیهای متضاد و متناوب، جز در پرتو انتخاب و گزینش و تلاش مجاهدانه و همراه با زحمت تحقّق نمییابد. (ر.ک: انشقاق (84): 6) برخلاف دیگر موجودات، کمال انسانی اکتسابی است و جز با اراده و خواست توأم با مبارزه با موانع و حرکت عملی برای فعلیت بخشیدن به همه استعدادها و توانمندیهای فطریاش تحصیل نمیشود؛ پس بحث از کمال موجودات دیگر آساناست؛ امّا بحث از کمال انسان چندان آسان نیست.
شهید مطهری میگوید:
انسان تنها موجودی است که خودش از خودش تفکیکپذیر است؛ یعنی ما نمیتوانیم سنگی داشته باشیم که سنگی نداشته باشد یا گربهای داشته باشیم فاقد گربگی؛ سگی داشته باشیم فاقد سگی؛ پلنگی فاقد پلنگی. هر پلنگی در دنیا آن خصلتهایی را که پلنگی مینامیم دارد به سهم غریزه؛ ولی این انسان است که انسان بودن خودش را ندارد و باید تحصیل بکند و انسان بودن هیچ مربوط به جنبههای زیستی و بیولوژیکی نیست. … انسانیت یک امری است وراء زیستشناسی. (مطهری، انسان کامل، ص 155 و 156).
کمال خواهی، یک گرایش اصیل و مستقل و البتّه فطری و ذاتی است که همه افراد انسان واجد استعداد و قوّه آن میباشند و انسانیت و کمال او به میزان فعلیت بخشیدن این استعداد میباشد. انسان در بدو آفرینش از نظر جسمی (مانند دیگر موجودات) فعلیت خاص خود را دارد؛ چشم دارد؛ گوش دارد؛ زباندارد…؛ امّا از نظر شخصیتی و انسانیت در بدو تولّد هیچگونه فعلیتی ندارد و تنهااستعداد و توانمندی و دارای ظرفیتهای عظیمی است که این استعدادها وظرفیتها جز با حرکت ارادی و آگاهانه و همراه با مشقت و جهاد خود انساناشباع نگردیده و به فعلیت نمیرسد.
شما سراغ هر موجودی بروید میبینید، خودش برای خودش به عنوان یک صفت انفکاکپذیر نیست…؛ ولی این انسان است که ممکن است یک انسانی باشد منهای انسانیت برای اینکه آن چیزهایی که ما آنها را انسانیت انسان میدانیم، آن چیزهایی که به انسان شخصیت میدهد (نه آن چیزهایی که ملاک شخص انسان است) اینها اوّلاً یک سلسله چیزهایی که با ساختمان مادّی انسان درست نمیشود چون غیر مادّی است و ثانیاً آن چیزهایی که ملاک انسانیت انسان است و به انسان شخصیت میدهد، فضیلت میدهد و ملاک فضیلت انسانی انسان است به دست طبیعت ساخته نمیشود به دست هیچ کس ساخته نمیشود فقط و فقط به دست خود انسان ساخته میشود… (همان: ص 71 و 72).
فرق کمال با تمام
بهرغم نزدیکی دو واژه کمال و تمام که در مقابل هر دو کلمه ناقص به کار میرود، آنها به یک معنا نیستند. تمام، در جایی اطلاق میشود که یک مصداق، همه آنچه را افراد نوعش دارا هستند، داشته باشد؛ برای مثال، هرگاه ساختمان یک منزل، همه اجزای مورد نیاز یک منزل مسکونی را داشته باشد، میگوییم ساختمان این منزل تمام است یا اگر نوزادی همه اعضا و جوارح نوع انسانی را داشت، میگوییم آفرینش او تام است و اگر فاقد یکی از اعضا بود، او را ناقص میخوانیم؛ امّا در بحث کمال و کامل بودن، هر موجودی را با اهداف و غایاتش میسنجیم و کمال، رتبهای بعد از تام بودن است.
شهید مطهری برای تعریف انسان کامل توجّه به تفاوت بین کمال و تمام را لازم میداند که به گزیدهای از آن چه در تفاوت این دو بیان کرده است اشاره میکنیم:
در زبان عربی، ما دو کلمه داریم نزدیک به یکدیگر؛ ولی نه عین یکدیگر و کلمهای که ضدّ این دو کلمه است. یک کلمه در کلام عربی بیشتر وجود ندارد…یکی کلمه کمال است و دیگری کلمه تمام… و در مقابل هر دو کلمه گفته میشود ناقص. … اگر فرق این دو تا را بیان نکنیم نمیتوانیم بحثمان را شروع کنیم. تمام، در جایی گفته میشود که یک شیء همه آنچه که برای اصل وجودشان لازم هست به وجود آمده باشد؛ یعنی اگر بعضی از چیزها به وجود نیاید، اصلاً این در ماهیّت خودش ناقص است. این خودش به وجود نیامده، نیمی از او به وجود آمده است… ؛ ولی کمال، در جایی است که یک شیء بعد از آنکه تمام هست، باز یک درجه بالاتر میتواند داشته باشد و از آن درجه بالاتر یک درجه بالاتر هم میتواند داشته باشد. اگر این کمال نباشد، خودش هست. اگر این کمال اضافه شود به آن شیء، یک درجه میرود بالاتر. کمال را در جهت عمودی بیان میکندو تمام را در جهت افقی؛ یعنی شیء در جهت افقی وقتی به نهایت برسد میگویند تمام شد و اگر در جهت عمودی حرکت کند، به آن میگویند کمال. میگویند عقل فلان شخص کامل شده، قبلاً هم عقل داشت؛ امّا حالا عقلش یک درجه آمده است بالا. … مسأله انسان کامل معنایش این است که یک انسان تمام داریم در مقابل انسانی که از نظر افقی ناتمام است…)؛ ولی انسان تمام میتواند کامل باشد. کاملتر و کاملتر باشد تا به آن حدّ نهایی. زمانی که از آن بالاتر دیگر انسان وجود ندارد، آن را میگوییم انسان کامل… .
ادامه دارد…